درباره وبلاگ


مردم اغلب بي انصاف و بي منطق و خودمحورند،آنان را ببخش. اگر مهربان باشي تورا به داشتن انگيزه هاي پنهاني متهم مي كنند.ولي مهربان باش. اگر شريف و درستكار باشي فريبت مي دهند،ولي شريف و درستكار باش. نيكي هاي امروزت را فراموش مي كنند.ولي نيكوكار باش. كوروش بزرگ............
لینک های مزخرف دوستان
  • ALIBALA
  • تكواندو
  • سنگدل عوضي
  • صابر
  • ردیاب خودرو

  • داد و ستد لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  نخست ما را با عنوان به کدام مذهب و به کدام ملت است این و آدرس clickadv.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 14443
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


به کدام مذهب و به کدام ملت است این
سیر شدن از دیوانگی




خسرو اول (کسری)

انوشیروان دادگر، شاهنشاه ساساني ایران 

از سلسله ساسانیان بین سالهای 531 تا 579 میلادی بود. کسری انوشیروان مشهورترین و بزرگترین پادشاه ساسانی و یکی از تاثیر گذارترین شاهان ایران در طول تاریخ بوده است. در زمان او قصرهای باشکوه، شهرها، راه های تجاری، پل ها و سد های بسیاری ساخته شدند که برخی از آنها تا این زمان نیز همچنان پا بر جا هستند. در زمان فرمانروایی او دانش و هنر در ایران و امپراتوری ساسانی به نهایت شكوه و عظمت خود رسیده بود. دوره شاهنشاهی او به همراه دوره فرمانروایی نوه اش یعنی خسرو دوم (خسرو پرویز) به عنوان دومین دوره طلایی امپراطوری ساسانیان شناخته میشود. 

 

 

به تخت نشستن کسری:

کسری فرزند قباد پادشاه ساسانی بود و پس از پدر بر تخت شاهی نشست. او در زمان پادشاهی پدرش نیز بسیار بر تصمیمات قباد تاثیر گزار بود و پدرش را در لحظات سخت، فراوان یاری نمود. بطوريكه فتنه مزدکیان در دوره پادشاهی قباد توسط کسری ناکام ماند. از آنجا که خسرو اول بسیار انسان فرهیخته و دارای منش والایی بود، بزرگان به او لقب انوشیروان یا دارنده روح جاویدان دادند. فردوسی بزرگ درباره به تخت نشستن او میفرماید:

چو کسری نشست از بر گاه نو                 همی خواندندی ورا شاه نو 

بشاهی بر او خواندند آفرین                       بفرمان او شد زمان و زمین 

  جهان تازه شد از سر گاه اوی              ابا گرگ و میش آب خوردی بجوی

بگفتن د کان شاه  جاوید باد                      فرش برتر از فر جمشید باد 

ز بس خوبی و داد و آیین اوی                 وزان نامور دانش و دین اوی 

           ورا نام کردند نوشیروان                             که مهرش جوان بود و دولت جوان

 

 بشقاب نقره با نقش خسرو اول (کسری) انوشیروان دادگر، نشسته بر تخت شاهی

 

 

 

 

 

درباره جوانمردی و دادگری کسری:

بیشک میتوان گفت که کسری انوشیروان مظهر ستم ستیزی و عدل و داد در جهان میباشد و از اینروی به او لقب دادگر داده اند. او فرمان داده بود که هر ایرانی که احساس مینماید حقش پایمال شده یا به او ستمی روا شده است در هر زمان از شبانه روز بدون توجه به اینکه شاه مشغول چه کاریست، میتواند به نزد شاه آمده و دادخواهی کند و تا زمانی که مشكلش حل نشده از بارگاه شاه نرود. این دستور را به تمامی حاکمان محلی نیز داده بود و آنها را مجبور کرده بود تا همانند خود شاه، چنین کنند. فردوسی درباره دادگری کسری میفرماید:

نشست از بر تخت نوشیروان                       خجسته دل افروز شاه جوان 

جهانی به درگاه بنهاد روی                     هر آنکس که بد در جهان داد جوی 

بآواز گفت آنزمان شهریار                                   که جز پاک یزدان مدارید یار 

که داننده اویست و هم رهنمای                    هم او دست گیرد بهر دو سرا 

مباشید ترسان ز تخت و کلاه                         گشادست بر هر کسی بارگاه 

هر آنکس که آید بروز و بشب                                  ز گفتار بسته مدارید لب 

اگر می گساریم و با انجمن                                ور آهسته باشیم با رای زن 

بچوگان و بر دشت نخجیر گاه                             بر ما شما را گشاده است را 

بخواب و به بیداری و رنج و ناز                             از این بارگه کس مگردید باز 

مگر آرزوها همه یافته                                              مخسبید یکتن زما تافت 

بدانگه شود شاد روشن دلم                                 که رنج ستمدیدگان بگسلم 

مبادا که از کارداران من                                        گر از لشکر و پیشکاران من 

بخسبد کسی با دلی دردمند                                   که از درد او بر من آید گزند 

سخن گر چه اندک بود در نهان                                    بپرسد ز من کردگار جهان

ز باژ و خراج آن کجا مانده است                         که موبد به دیوان ما رانده است 

نخواهند نیز از شما زر و سیم                        مخسبید زین پس دل از من به بیم 

برآمد ز ایوان یکی آفرین                                         بخورشید بر شد بروی زمین 

که نوشیروان باد با فرهی                                     همه ساله با تاج شاهنشهی

 

 تندیس کسری انوشیروان دادگر بر سردر کاخ دادگستری (تهران - خیابان خیام)

 

 

درباره جنگ آوری و دستاوردهای نظامی خسرو انوشیروان:

کسری انوشیروان ارتش را به شیوه ای نوین سازماندهی نمود و ایران را دارای ارتشی حرفه ای کرد. در ابتدای فرمانرواییش صلحی ابدی با امپراتور روم جوستینیان اول منعقد نمود، اما دست اندازیهای رومیان به مناطق مرزی ایران، کسری را وادار نمود تا در سال 540 میلادی با روم وارد جنگ شود.

 

 

 

او به سوریه لشكر کشید و شهر انطاکیه که سومین شهر مهم امپراتوری روم بعد از قسطنطنیه (کنستانتینوپل) و اسکندریه بود را تصرف کرده و برای گوشمالی دادن رومیان شهر را به طور کامل ویران نمود و شهری زیبا تر از انطاکیه به نام زیب خسرو در نزدیکی تیسفون ساخت و همه ساکنان انطاکیه را در آنجا منزل داد. رومیان این شهر را خسرو-آنتیوک و تازیان آنرا رام الله مینامند.

نکته جالب در تصرف انطاکیه این است که بعد از اینکه ایرانیان این شهر را گرفتند، انوشیروان به شدت سپاهیان را از آزار اسیران رومی منع کرد که این امر بر خلاف سنت آن روزگار بوده و نشانگر جوانمردی کسری میباشد. فردوسی بزرگ در این باره میفرماید:

خروشی بر آمد ز درگاه شاه                     که ای نامداران ایران سپاه 

همه پاک از این شهر بیرون شوید             بتاریکی اندر به هامون شوید 

اگر هیچ بانگ زن و مرد پیر                   و گر غارت و شورش و دار و گیر 

بگوش من آید به تاریک شب                     که بگشاید از رنج یک مرد لب 

هم اندر زمان آنکه فریاد ازوست                 پر از کاه بینیدش آکنده پوست

خسرو سپس به لازیکا (گرجستان کنونی) یورش برد و جوستینیان نیز بلیساریوس یکی از بزرگترین سرداران روم در طول تاریخ را به مقابله او فرستاد. بلیساریوس در مقابل کسری کاری از پیش نبرد و به شدت شکست خورد.

پس از پیروزیهای قاطع ایرانیان پیمان صلحی به مدت 50 سال بین ایران و روم بسته شد و رومیان متعهد شدند تا در این 50 سال همه ساله به ایران خراج بپردازند و ایران نیز در مقابل لازیکا را به روم بازگرداند.

در این هنگام ترکهای شمال ایران به هیاطله حمله کردند و مشغول فتنه افکنی و ناامن ساختن مرزهای ایران بودند که کسری به جنگ آنان شتافت و ترکان را به سختی شکست داده و به پشت رود سیحون راند.

در سال 570 میلادی حبشیان (اتیوپی) به یمن حمله کردند و شاه یمن از خسرو کمک خواست. کسری انوشیروان سپاهی را به فرمانده ای وهریز به یمن فرستاد و حبشی ها را از آنجا بیرون کرد. از آن زمان تا یورش تازیان، یمن یک ساتراپی (استان) ایران بود.

در سال 571 جنگ جدیدی با روم بر سر ارمنستان در گرفت و کسری قلعه دارا در رود فرات را تصرف نمود و به سوریه و ترکیه کنونی حمله کرد و پیروزیهای بزرگی در این مناطق به دست آورد.

 نقشه ایران در زمان خسرو اول (کسری) انوشیروان دادگر

 

 

درباره دانش و هنرپروری کسری انوشیروان:

  انوشیروان دادگر دارای شخصیتی بسیار هنر دوست و دانش پرور بوده است و عقاید مخالفان خود را تا جایی که به امنیت کشور لطمه وارد نمی کرد، تحمل می نمود. 

 

 به فرمان او کتاب اوستا در یک مجموعه منظم جمع آوری شد و آنچه امروزه از اوستا باقی مانده، دست آورد کوشش های انوشیروان است.

 

 

 

همچنین کتاب ارزشمند بیدپای هندی یا همان کلیله و دمنه به دستور کسری به ایران آورده شد و به زبان فارسی پهلوی ترجمه شد. در مقدمه شاهنامه ابومنصوری در این باره آمده است: "از کسری انوشیروان چیزی مانده است که از هیچ پادشاه نمانده است (یعنی کلیله)."

 

 

بازی شطرنج كه از هند به ایران آورده شد به فرمان او  در دربار و سپس در ايران رواج یافت. 

در مورد تخته نرد  ميتوان گفت برزگمهر وزير با كفايت انوشيروان عادل براي مقابله با بازي فكري شطرنج هندي ها ابداع نمود و از زمان ساسانيان ابتدا در ايران رواج يافت. در مورد آورده شدن شطرنج از سوي حكام هندي تحت سلطه ساسانيان حكايت بسيار زيبائي در تاريخ انوشيروان نقل شده كه در آينده بدان خواهيم پرداخت.

 

دانشگاه پزشکی گندی شاپور در زمان او ساخته شد و می توان از آن به عنوان اولین دانشگاه پزشکی جهان با ساختار مدرن نام برد. در زمان کسری کتابخانه دانشگاه گندی شاپور بزرگترین کتابخانه جهان محسوب می شد

در دوره پادشاهی خسرو انوشیروان، امپراتور روم جوستینیان که یک مسیحی متعصب بود، آکادمی آتن که آخرین پایگاه تدریس آیین های غیر مسیحی در روم بود را بست و اساتید مکتب افلاطونی نو که هفت نفر بودند به ایران و دربار ساسانیان پناه آوردند و با پیشواز گرم کسری روبرو شدند.

 

 

 

در دربار کسری، هفتاد تن از بزرگترین دانشمندان آنروز ایران و جهان حضور داشتند که او را در امور مختلف کشورداری یاری می نمودند 

زمانیکه فتنه نوشزاد یکی از فرزندان انوشیروان که به دین مسیح گرویده بود و با همدستی مسیحیان علیه پدرش شورید به دست ارتش ایران ناکام ماند، کسری همه مسیحیانی را که دسیسه کرده بودند را بخشید و از مجازات آنان چشم پوشی نمود.

  كاخ ( ايوان ) مدائن بزرگترين تاق ضربي و معماري شاهكار جهان تا به امروز

 

 

 

اصلاحات کسری

کسری انوشیروان سیستم مالیاتی کشور را اصلاح نمود و قانون مدونی برای اخذ مالیات بر اساس میزان داراییهای اشخاص وضع نمود تا هم درآمد پایداری برای دولت فراهم شود هم به طبقات کم درآمد فشاری وارد نیاید. او طبقه دهقان یا همان خرده مالکان را تقویت نمود و برخی مسولیتهای لشکری را نیز به آنان سپرد تا هم پشتوانه محکمی برای ارتش پدید آید هم از قدرت گرفتن بیش از حد اشراف جلوگیری شود. کسری اموال و داراییهایی را که در دوران فتنه مزدکیان از طبقات مختلف مردم گرفته شده بود را به آنان باز گرداند و کشور را از هرج و مرج رهایی بخشید.

 

او کشور را به چهار بخش تقسیم کرد و اداره امور نظامی هر بخش را به یک اسپهبد سپرد و لقب ایران اسپهبد را از میان برداشت تا تمرکز قدرت نظامی در دست یکنفر نباشد.

خسرو ارتش ایران را ساماندهی نمود و یک ارتش حرفه ای و بسیار با دیسیپلین که سربازان آن حقوق منظم دریافت می کردند تشکیل داد. ارتش ایران در زمان انوشیروان از نظر نظم و تشکیلات بسیار پیشرفته تر از ارتش روم بود.

 

در دوره شاهنشاهی ساسانیان و بخصوص دوره کسری انوشیروان، بازرگانی در نهایت رونق خود بود و ایران قطب اقتصادی جهان محسوب میشد. استفاده از پول یکسان در کشور و نوعی بانکداری نیز رواج داشت، بطوریکه واژه چک از زبان فارسی به زبانهای اروپایی رفته است.

 

انوشیروان همچنین یکی از پرکارترین شاهان ایران در زمینه عمران و آبادانی بوده و سدهای فراوانی در دوره او بخصوص روی رودخانه های دجله و فرات ساخته شدند. ساختمان باشکوه طاق کسری در تیسفون نیز در دوره او ساخته شد.

 قلعه دربند واقع در روسیه کنونی از بناهای دوره کسری انوشیروان

 

سد اسكندر يا سد پيروز و يا سد انوشيروان

دیوار بزرگ گرگان که با نام های سد اسکندر، سد پیروز، سد انوشیروان و قزل آلان نیز شناخته می شود، از نظر موقعیت جغرافیایی از خط ساحلی دریای مازندران (در زمان ساخت دیوار) شروع شده و تا کوههای البرز در شرق (پارک ملی گلستان) ادامه دارد. 

 

 

این دیوار دارای 195 کیلومتر طول با احتساب یک وقفه تقریباً 3 کیلومتری است. این وقفه به واسطه وجود کوههای پیشکمرو صخره های تند و تیز در سمت جنوب است که ایجاد دیوار در این محدوده را غیرضروری می ساخته است. این دیوار عظیم که در نوع خود کم نظیر می باشد با گذشت زمان زیاد هنوز ناشناخته باقی مانده و اطلاعات درباره آن محدود می باشد. 

 

 

 

 

در سالهای اخیر کارهای مطالعاتی و باستان شناسی بر روی این دیوار انجام گرفته است، به خصوص با استفاده از روش های ژئوفیزیک اطلاعات مهم و مفیدی درخصوص بخش هایی از دیوار که در زیر خاک مدفون است به دست آمده است. به گفته محققین و افرادی که در زمینه دیوار بزرگ گرگان تحقیق می کنند نتایج کلی در چندسال آینده و با جمع بندی اطلاعات و تحقیقات انجام گرفته تاکنون به دست خواهد آمد.



برچسب:, :: ::  نويسنده : ADV
كوروش بزرگ




کوروش بزرگ

(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به

کوروش دوم

نخستین شاه و بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است.



ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند..




واژهٔ کوروش


نام کوروش در زبان‌های گوناگون باستانی به‌گونه‌های مختلف نگاشته شده‌است:


پارسی باستان: Kūruš


در کتیبه‌های عیلامی: Ku-rash


درکتیبه‌های بابلی: Ku-ra-ash


در زبان یونانی باستان: Κῦρος آمده‌است.


در زبان عبری: کورِش Koresh


در زبان لاتین: سیروس Cyrus؛ صورت لاتین نام کوروش به فارسی بازگشته و به عنوان نام در ایران استفاده می‌شود.



دورهٔ جوانیتبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می‌رسد که برای چند نسل بر انشان(شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده‌است. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ می‌زیسته‌است. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند. كمبوجيه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو )آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.



تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.



ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.



چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.



روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست.»



آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر ***جه واقعیت امر را از وی جویا شوند.



چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود. آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده‌است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت می‌خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شده‌اند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.



کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.





دورهٔ قدرت



بعد از آنکه کوروش شاه آنشان شد در اندیشه حمله به مادافتاد.دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد.هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو(آژی دهاک)شورانید و موفق شد، کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.با شکست کشور ماد به‌وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ سالهایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل‌ایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر می‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه رفتار کوروش پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.



پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق، تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد ***ی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش‌بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.





آزادسازی یهودیان دربند و اجازهٔ بازگشت به و بازسازی اورشلیم توسط کوروش بزرگ



بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان‌شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است علاوه بر این به همین دلیل دولت اسرائیل از کوروش قدردانی کرده و یادش را گرامی داشته‌است.





فرزندان



پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن 15 ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌های آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.



آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد.





آخرین نبرد



کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ایرانی‌تبار سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می‌پرداختند (و بنابرروایتی ملکه‌شان به نام تهم‌رییش، از ازدواج با کوروش امتناع ورزیده بودبه سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور می‌کردند. (کوروش در استوانه حقوق بشر می‌گوید: هر قومی که نخواهد من پادشاهشان باشم من مبادرت به جنگ با آنها نمیکنم.)این به معنی دمکراسی و حق انتخاب هست. پس نمی‌توان دلیل جنگ کوروش با سکا‌ها را نوعی دلیل شخصی بین ملکه و کوروش دید چون این مخالف دمکراسی کوروش هست. و اما جنگ با سکا به دلیل تعرض سکاها به ایران و غارت مال مردم بود.}. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، تهم‌رییش ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می‌افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرد. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی‌رسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود. تهم‌رییش سر بریده کوروش را در ظرفی پر از خون قرار داد و چنین گفت: «تو که با عمری خونخواری سیر نشده‌ای حالا آنقدر خون بنوش تا سیراب شوی» پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب «کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید» نوشته دکتر فریدون بدره‌ای و از انتشارات امیر کبیر کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیده‌است. منابع تاریخی معتبر در کتاب یادشده معرفی شده‌است.کوروش پادشاه بزرگ و انسان دوست بود




مقبره كوروش بزرگ



وصيت نامه



فرزندان من، دوستان من! من اكنون به پايان زندگی نزديك گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشكار دريافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اين است كه اين احساس در کردار و رفتار شما نمايانگر باشد، زيرا من به هنگام كودكی، جوانی و پيری بخت‌يار بوده‌ام. هميشه نيروی من افزون گشته است، آن چنان كه هم امروز نيز احساس نمی‌كنم كه از هنگام جوانی ناتوان‌ترم. من دوستان را به خاطر نيكويی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خويش ديده‌ام. زادگاه من بخش كوچكی از آسيا بود. من آنرا اكنون سربلند و بلندپايه باز می‌گذارم. اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پيروزی های بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم. در اين هنگام كه به سرای ديگر می‌گذرم، شما و ميهنم را خوشبخت می‌بينم و از اين رو می‌خواهم كه آيندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چيزی است شبيه به خواب . در مرگ است كه روح انسان به ابديت می پيوندد و چون از قيد و علايق آزاد می گردد به آتيه تسلط پيدا می كند و هميشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنين بود كه من انديشيدم به آنچه كه گفتم عمل كنيد و بدانيد كه من هميشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر اين چنين نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسيد كه در بقای او هيچ ترديدی نيست و پيوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. بايد آشكارا جانشين خود را اعلام كنم تا پس از من پريشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را يكسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم كه آزموده‌تر است كشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از كودكی چنان پرورده‌ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار كه عصای زرين پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان يک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. همواره حامی كيش يزدان پرستی باش، اما هيچ قومی را مجبور نكن كه از كيش تو پيروی نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسی بايد آزاد باشد تا از هر كيشی كه ميل دارد پيروی كند . هر كس بايد برای خويشتن دوستان يك دل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاری به دست نتوان آورد. از كژی و ناروايی بترسيد .اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد يافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا داريد و در اجرای عدالت تسامح ورزيد ، ديری نمی انجامد كه ارزش شما در نظر ديگران از بين خواهد رفت و خوار و ذليل و زبون خواهيد شد . من عمر خود را در ياری به مردم سپری كردم . نيكی به ديگران در من خوشدلی و آسايش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برايم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نياکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد. پيكر بی‌جان مرا هنگامی كه ديگر در اين گيتی نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاك باز دهيد. چه بهتر از اين كه انسان به خاك كه اين‌همه چيزهای نغز و زيبا می‌پرورد آميخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكی كه به مردمان نعمت می‌بخشد آميخته گردم. هم‌اكنون درمی يابم که جان از پيكرم می‌گسلد ... اگر از ميان شما كسی می‌خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامی كه روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پيكرم را كسی نبيند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را موميای نكنيد و در طلا و زيور آلات و يا امثال آن نپوشانيد . زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ايران قرار دهيد تا ذره ذره های بدنم خاك ايران را تشكيل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اينكه بدنش در خاكی مثل ايران دفن شود. از همه پارسيان و هم‌ پيمانان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گويند. به واپسين پند من گوش فرا داريد. اگر می‌خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نيكی كنيد.



ذوالقرنین



درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده‌است.



کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین می‌دانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.



برچسب:, :: ::  نويسنده : ADV

ان الحمد لله نحمده و نستعينه و نستغفره و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا، من يهده الله فلا مضل له و من يضلل فلا هادي له، و اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ(1) «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا(2) «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا*يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَمَن يُطِعْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا(3) اما بعد:
براي هر مسلمان آنچه بيش از هر چيز اهميت دارد اين است كه زندگي اش را با برنامه اي كه هديه آفريدگار جهان و انسان است وفق دهد چون اسلام آخرين دين و كاملترين هديه الهي است كه توسط آخرين رسول رب العالمين يعني محمدصلی الله علیه وسلم به جامعه بشري عرضه گشته است ديني است كامل كه الله تعالي به آن راضي و به واسطه آن بر انسانِ خاكي منت نهاده است و در كتاب مبينش فرموده كه اسلام تنها دين مورد رضاي اوست هركس غير از آن راهي را برگزيند از وي نمي پذيرد و خسران ابدي را جزاي چنان انتخاب نادرستي قرار داده است به همين دليل در هر لحظه از حيات بر هر مسلمان لازم است اين آيه قرآني را آويزه گوش خويش نمايد كه:{وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ} (4) و تنها به اين امر بيانديشد كه از راه مستقيمي كه هادي آن محمد صلی الله علیه وسلم است و تنها راهي است كه به الله منتهي و موجب سعادت دنيا و آخرت است جدا نگردد و به راهها و مسيرهاي غير آن كه شيطانهاي انسي و جني به آن دعوت مي كنند تغيير مسير ندهد چون در آن حال خسران و زيانمندي قرين حال وي مي گردد{وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ} (5) در شرايط زماني ما در بين تمام جريانات غير ديني و حركتهاي انحرافي موجود طرفداران كمونيسم و حركتهاي مبني بر اين ايده بيشترين دشمني را با اسلام دارند ولي به خاطر انحراف در انديشه هاي ديني مردم و گاهاً اغفال شدنشان توسط دشمن و يا جاهل ماندن نسبت به عقايد دشمنانشان آنگونه كه شايسته مردم مردم مسلمان و معتقد به اصول اساسي اسلام است توجه لازم به آن نشده چه بسا روي داده مسلماني چون نردبان ترقي براي اين دشمنان قسم خورده ي اسلام عمل نمايد به همين خاطر در صدد برآمديم كه بصورت موجز و مختصر اجمالي از انديشه كمونيسم و شيوه ها و راه كردهاي آن را در دعوت خود مورد بحث قرار مي دهيم و ضمناً در مورد غير واقعي بودن ادعاهايشان و پايبند نبودن خود كمونيستها در عمل به آن سخن بگوييم تا باشد كه اين مجمل راه توشه اي براي ما و چراغي بر فراز راه مؤمنان به الله در مواجه با مدعيان نجات و رستگاري باشد كه ايمان به الله تنها در صورت نفي هرگونه گرايش به غير اسلام تحقق مي يابد چنانكه الله تعالي مي فرمايد:«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى(6) لذا بايد ايمان را بر اساس نفي تمام اديان و افكار و عقايد و مكاتب غير اسلامي بنا نمود چنانكه همين مسئله شعار اساسي رسول اللهصلی الله علیه وسلم در دعوتش هنگام مواجه ي با كفار بود آنگاه كه فرمود:«قولوا لا اله الا الله تفلحوا».


ماركسيسم از مطرح كردن واقعي مسئله طفره مي رود
اصل اساسي و بنيادين كمونيسم از لحاظ اعتقاد كه بسان ركن ركين براي بقيه ي اصول كمونيسم به حساب مي آيد ماترياليسم است و به همين خاطر كمونيستها با توجه به اين اصل اعتقاديشان گاهاً ماترياليست نيز خوانده مي شوند.ماترياليسم يعني طرفداران ماده اصطلاحاً به كساني گفته مي شود كه معتقدند ماده تنها واقعيت موجود است و به جز ماده در جهان هيچ چيز ديگري وجود ندارد اگر مواردي هم چون ذهن و عواطف و عقل و … مشاهده گردد ناشي از ماده و تركيبات ماده است و در تعريف ماده نيز رهبران اين مكتب اعلام مي دارند ماده چيزي است كه حجم دارد و فضا را اشغال مي كند و در زمان موجود است و با اين تعريف خط بطلان بر تمامي انديشه ها و عقايد ديني مي زند چون وقتي واقعيت موجود را در ماده منحصر مي گرداند ديگر در چنين انديشه اي جايي براي حضور ايمان به غيب و اعتقاد به وجود خداوند و مسئله اي به نام جهان آخرت مطرح نخواهد شد حال صرف نظر از نادرستي آن هركس كه ماترياليست شد بدين معني است كه با تمام عقايد ديني در شكل درستش كه انبياء الهي واسطه تبليغ آن بوده اند وداع كرده است چون ممكن نيست كسي ماترياليست باشد و به خدا و رسالت پيامبران و قيامت و عوالم غيب نيز معتقد باشد لذا اين فكر و انديشه با دين، درست در مقابل هم قرار دارند و اجتماعشان محال است و بت پرستان و مشركان عرب و عجم در قديم و جديد وجه اشتراكشان با اهل اسلام بسيار زيادتر از نزديكي يك موحد معتقد به رسالت محمدصلی الله علیه وسلم از يك كمونيسم است بنابراين بر هر مسلماني لازم است كه طرفداران اين ايده و عقيده را تا زماني كه بر آن قرار دارند كافر بنامد و معاملات زندگي خويش را با آنها بر مبناي روابطي كه اسلام ما بين يك مسلمان و كافر مقرر كرده است، قرار دهد.
اما كمونيستها واقعيت عقايد خويش را به شكل صحيح مطرح نمي كنند حتي در كتابهايي كه رهبران فكري آنها در آن به طرح مسئله مي پردازند خواننده را در دو راهي قرار مي دهند و مسائل را به طوري نادرست مطرح مي كنند كه انسان در انتخاب دچار اشتباه مي گردد مي‌گويند انديشمندان و فلاسفه جهان با توجه به اينكه آيا معتقد به وجود عيني ماده هستند يا نه به دو دسته تقسيم مي شوند آنها كه واقعيت خارج از ذهن يعني ماده قائلند، رئاليست واقع گرا و ماترياليست مي باشند اما كساني كه معتقدند جهاني وجود ندارد و دنيا خواب و خيالي بيش نيست اينها ذهن گرا و خيالباف و ايدئاليست مي باشند يا به قول انگلس بنيانگذار ماترياليسم دياليتيكي آنها كه معتقدند ماده مقدم بر روح و انديشه است ماترياليسم و ديگران كه معتقد به تقدم روح و انديشه بر واقعيت مادي هستند ايدئاليست مي باشند.اما راستي آيا اينگونه است؟ آيا يك مسلمان حق ندارد كه بگويد من معتقد به وجود عيني ماده هم هستم و در عين حال ماترياليست هم نيستم يا معتقد به تقدم ماده بر انديشه بشري هستم و در عين حال ماترياليست هم نيستم اين همه فريب و منحرف ساختن اذهان براي چيست؟ چرا از واجه شدن با حقيقت مي ترسند؟ در كدام كتاب صحيح ديني ذكر شده كه خداوند روح است تا در صورت تقدم ماده بر روح، ماترياليسم پيروز گردد! اين امر تنها براي اين است كه آنچه كمونيست ها در صدد انكار آن هستند چيزي به روشني روز است چون انسان فطرتاً به خدا و آفرينش گرايش دارد به همين دليل اگر معبود حقيقي را هم تحت بد آموزيهاي محيط گم كند به عبادت معبودان باطل روي مي آورد.
كمونيستها در هيچ كتابي دليلي بر رد خداوند ندارند و همه جا در صدد بيان چيزي هستند كه قبل از پيدايش آنها مورد اذعان و توجه بشر بوده است.چون انسان در دنيا زندگي كرده و با ديگران و طبيعت در ارتباط بوده و محال است در چنين وضعي منكر چنين حقيقتي باشد تنها چيزي كه مورد استناد آنها قرار مي گيرد اين است كه ما در بررسيهاي خويش خدا را نيافته ايم و نه او را ديده ايم، نه حس كرده و نه در آزمايشگاه مشاهده نموده ايم اما واقعيت اين است كه نيافتن و نديدن، هيچ وقت دليل بر نبودن نيست خدايي كه اهل اسلام به آن معتقدند خالق ماده و جسم است بنابراين قابل مشاهده ي جسماني و اشاره ي حسي نيست و اگر در آزمايشگاه هم چيزي يافت شود آن خدا نيست، بلكه نشاني بر اثبات خداست.ما همچنان كه از فعل به فاعل و از اثر با مؤثر پي مي بريم با عقل خويش، خدا را مي يابيم، ماده ي نيازمند و فاقد شعور و ادراك را نمي توانيم خالق طبيعت و هستي با آن همه تنوع و كثرت و نظم و ارتباط و هماهنگي بدانيم.چيزي كه در ذات خويش فاقد همه چيز است نمي تواند واجد آن هم باشد.
ذات نايافته از هستي بخش كي تواند كه شود هستي بخش
قرآن مي فرمايد:«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (7) عقل بشري نمي پسندد كه انسان از هيچ خلق شود و معلول تصادف باشد و ماده با اين همه نقص كه ناشي از ذات او است نمي تواند واجد صفت خالقيت باشد لذا جهان را خالقي است به نام الله كه انسان و جهان مخلوق او هستند و او ذاتي است متصف به همه صفات و خالق اين همه نظم و هماهنگي و آفريدگار همه چيز است.


انگيزه پيدايش دين و ايمان به خدا از ديد طرفداران كمونيسم
اما ماترياليسم كه در مقابل دلايل قاطع اهل اسلام توانايي مقابله را در خود نمي بيند در صدد دليل تراشي براي ايجاد انگيزه خدا باوري در انسان برمي آيد و ايمان به خدا را معلول جهل بشر مي داند و يا اعلام مي دارد انسانهاي آغازين به دليل ناتواني در مقابله با طبيعت براي تسكين روحشان خدا را در دل و روان خويش خلق كردند تا تكيه گاهي معنوي در مبارزه با مشكلاتشان بيابند. بنابراين وقتي بشر از عوامل ترس و جهل بوسيله علم، رهايي يافت با انديشه خدا گرايي نيز وداع مي كند اما اين خذعبلات فقط به كار جلسات رفقا مي خورد. ما در سايه رشد علم و ايجاد امنيت، گرايش به ايمان به خدا را افزونتر مي بينيم و اگر آن قاعده درست مي بود مي‌بايست مؤمنان به خدا از همه جاهلتر و ترسو باشند در حاليكه اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان جهان مؤمن به خدا هستند و طرفداران ايمان به خدا از همه ي افراد بشر شجاعتر بوده اند، نگاهي به تاريخ بشريت و تحقيقي در احوال انبياء الهي و پيروانشان اين حقيقت را ثابت مي كند كه ايمان به خدا ناشي از كشف واقعيت است، محال است انساني عاقل باشد ولي معتقد به خدا نباشد چون خدا منشأ و علت ايجاد اين جهان است و وجود جهان دليل بر وجود اوست اما كساني كه فهم ندارند در روشنايي روز هم شك مي كنن و الله تعالي در قرآن با حالت توبيخ مي فرمايد: آيا در وجود خداوند، كه آفريدگار آسمان و زمين است شكي است!…«أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ(8)

باز هم مغالطه ي ديگر
استالين در جزوه ي ماترياليسم دياليتيك چهار اصل را به عنوان منطق اعتقادي خويش بيان مي دارد و مدعي است طرفداران ايمان به ماوراء ماده يعني معتقدان به خدا به آن باور ندارند و مي گويد:
1.دياليتيك بر خلاف متافيزيك معتقد است طبيعت مجموعه ي واحدي است كه تمام اشياء با هم ارتباط دارند و مشروط به وجود هم هستند.

2.دياليتيك بر خلاف متافيزيك طبيعت را در حال تغيير و تحول و تكامل مي بيند.

3.سير تكاملي را از تغييرات كمي مي داند كه به تغييرات آشكار و اساسي منتهي مي شود.

4.معتقد است كه اشياء و پديده هاي طبيعت در داخل خويش داراي تضادي هستند كه موجب حركت كمالي ماده است.
حال با اين حساب كه آقادي استالين مي گويد ما حق نداريم بگوييم كه معتقد به هماهنگي بين اشياء و تغيير و تحول در جهان هستيم چون اگر چنين معتقد باشيم به ناچار بايد خودمان را ماترياليست بناميم.طرفدار ايمان به خدا حق ندارند بگويند ما هم رئاليست هستيم و هم معتقد به جهان خارج از ذهنيم.چون آقايان اينگونه حكم صادر كرده اند.اين امر داستان قاضي بلخ را به ياد مي آورد كه به خاطر غيبت مردي، حكم به فوتش صادر كرد.بعد كه پيدا شد مأموران او را به زور در تابوت انداختند تا دفنش كنند هر چه فرياد مي كرد من زنده ام مي گفتند تو اشتباه مي كني چون قاضي حكم كرده است بنابراين تو بايد بميري و دفن شوي؟! اما هرچند كمونيستها خود را به بيراهه زنند امر مسلم و فرق اساسي اين است كه مسلمان معتقد به خدا، هستي را منحصر در ماده نمي بيند و قوانين حاكم بر آن را منحصر به قوانين فيزيك و شيمي نمي داند، به همين دليل به جهان همانگونه كه هست نظر مي كند و برداشتي مطابق با واقع از آن دارد.
كمونيستها در شرايط مختلف رنگ عوض مي كنند
كمونيستها در دعوت كردنشان مصلحت خويش را در درغ و فريب مردم ديده اند چنانكه هنگام حضور در اجتماع هيچگاه مردم را مورد خطاب قرار نداده اند: كه اي مردم از اعتقادات غلط خويش دست برداريد دين باعث بدبختي شماست ماترياليسم و بي ديني باعث خوشبختي است بلكه اگر گاهاً مردم به عقايد ناسالم آنها پي مي بردند با توضيحات گمراه كننده براي مردم عقيده ي خويش را توجيه مي كردند كه مثلاً ما معتقد به آزادي عقيده هستيم و در اين جواب خويش نيز دروغ مي گفتند چون اردوگاههاي كار اجباري در روسيه تحت حاكميت استالين و كوچ اجباري مردم فلاكت بار كامبوج توسط خمرهاي سرخ و حاكميت سياه و پليسي سازمان مخوف ك- گ- ب نادرستي اين ادعاهاي مسخره و جوابهاي دروغين آنها را آشكار مي كرد آنها بيشتر بجاي تشريح عقايد خويش در صدد تحريك عواطف مردم برمي آمدند توده ي مردم را در اجتماعات با اين مضمون مورد خطاب قرار مي دادند كه اي مردم رنج كشيده، اي كساني كه در زندگي طعم شيرين حيات را نچشيده ايد، اي آنهايي كه توسط سرمايه داران زالو صفت استثمار شده ايد به پا خيزيد، به پا خيزيد و دودمان ظلم و استبداد را نابود كنيد، و… در چنان جوُي منطق جايي ندارد با تحريك احساسات بر گرده مردم مظلوم سوار شده و حركتهاي آزاديخواهانه آنها را در جهت به حاكميت رسيدن خويش به مسلخ مي كشيدند و درد و رنج و بدبختي را در نتيجه ي مبارزات حق خواهانه مردم نصيب آنها مي كردند، هميشه در مقابله ي فكري با مخالفان خويش از نسبت دادن هرگونه تهمت و افترا ابا نداشتند، هركس در صف آنها باشد انقلابي، نترس و مبارز، و هركس با هر مزاق و عقيده و گرايش در جهت خلاف آنها باشد ضد انقلاب، وابسته و نوكر استعمار و سرمايه داري است.به تناسب شرايط و اوضاع محيط رنگ عوض مي كردند ببرك كارمال رئيس سابق حزب كمونيست افغانستان در صف نماز جماعت مردم كابل حضور مي يافت اما در همان حال انور خوجه رهبر كمونيستهاي آلباني در كشورش موزه ي ضد خدا، درست مي كرد.


تحليل تاريخ از ديدگاه كمونيسم
كمونيستها در تحليل تاريخ نيز مبنا را بر اصالت و تقدم ماده قرار داده اند، گفتند تغيير و تحولات جوامع بشري ريشه در ماديات آن جامعه دارد در هر جامعه اقتصاد آن اصل و اساسي براي تحولات آن مي باشد دورانهايي را براي اين حركت تكاملي تاريخ قرار دادند و اعلام كردند گذر از اين مراحل حتمي و اجتناب ناپذير است.مرحله ي آغازين زندگي بشر همان اجتماع اوليه ي آن است كه از جمع شدن خانواده ها و قبايل آغاز مي گردد و در آن جامعه مالكيت متعلق به همه است همه كار مي كنند و با هم از آن بهره مند مي شوند وقتي ابزار كار درست شد و قبايل با هم در ستيز قرار گرفتند نظام بردگي شكل گرفت.در جامعه برده داري دو طبقه برده و برده دار در مقابل هم قرار دارند كه منافع آنها در تضاد با هم مي باشد و بلاخره بر اساس پيشرفت در ابزار و وسايل كار و تصاحب زمينهاي زياد، جامعه ي ارباب و رعيتي شكل مي گيرد و ارباب و رعيت در شكل دو طبقه ي متضاد اجتماعي قرار دارند و سرانجام دست فروشان و معامله گران بصورت سرمايه داري در آن جامعه به وجود مي آيند و همراه با تحولاتي جامعه فئودالي و ارباب و رعيتي نابود و جامعه سرمايه داري شكل مي گيرد در اين جامعه نيروي كار در كارخانه هاي عظيم كه اركان اساسي اقتصاد و جامعه را تشكيل مي دهند تشكيل مي يابد و كارگران و سرمايه داران بصورت دو قطب متضاد در جامعه بوجود مي آيند و در نتيجه اين تضاد منافع مبارزات كارگري بساط سرمايه داري را در هم مي پيچد و در يك مرحله گذر از سرمايه داري به جامعه ي كمونيسم بدون طبقه، اقدام به تشكيل جامعه ي سوسياليستي مي نمايد.انگلس كه از رهبران برجسته اين عقيده است سوسياليسم مورد ادعاي خويش را علمي مي نامد چون آن را نتيجه حركت قانونمند و بالاجبار طبيعي جامعه مي داند يعني همچنانكه يك دانه گياه بايد در زمين كاشته شود و تا رسيدن به گل از مراحلي حتماً بايد بگذرد سوسياليسم نيز نتيجه ي منطقي و جبري حركت تاريخي اجتماع بشري است در اين تحليل ماركسيسم نقش كليدي و اساسي را در تحولات از انسان مي گيرد چون معتقد است در هر جامعه فرهنگ و افكار سياسي و اجتماعي و اختيار و اراده ي انسانها روبنا هستند و عامل تغيير در آن توليد و ابزار كار و وضع معيشت است و مي گويد تا مرحله ي نابودي يك جامعه از لحاظ اقتصادي مهيا نگردد نيروهاي انقلابي قادر به تغيير و تحول نيستند بقول ماركس كه بنيانگذار اين ايده است اقدام زودبهنگام چون تولد نوزاد در غير موقع زايمان است كه مرگ آن حتمي است و از ديدگاه ماركسيسم اين مراحل هركدام نسبت به ديگري بهتر و كاملتر است در بررسي اين نظريه و تطبيق آن با واقعيت به خيالبافي كمونيست ها و عدم صداقت آنها در گفته ها و عقايدشان پي مي بريم:
اولا: همه ي جوامع اين مسير و تغييرات اجتماعي را نداشته و اگر داشته اند مثل هم نبوده است چنانكه دوران ارباب و رعيتي در جوامع ما با جوامع اروپايي كاملاً مثل هم نبوده است اگر اين تطابق روبنا و زيربنا در جوامع از ديدگاه كمونيسم چيزي واقعي بود نمي بايستي چيزي كه در جامعه ي برده داري و فئودالي در منطقه اي شكل مي گيرد حضورش را در جامعه ي سرمايه داري و يا سوسياليستي باز هم داشته باشيم چون شرايط زندگي و ابزار خاص توليد جوامع كه زيربناي ايجاد اين فكر مي باشند همراه با زوال جوامعشان از بين رفته اند و آيا اين امر به معني تحليل غلط كمونيسم از تغييرات اجتماعي نيست؟ چگونه مي شود دين كه خواستگاه اقتصادي آن به زعم كمونيستها دوران فئودالي و يا برده داري است در جوامع سرمايه داري و حتي سوسياليستي به همان قدرت آغازين حضور داشته باشند چنانكه مي بينيم بعد از مرگ كمونيسم در شوروي حركت جهادي و ديني مردم چچن انقلاب مي آفريند و كمونيسم را در منطقه خويش بعد از صعود به زباله دان مي اندازد اگر گذر از جوامع چنانكه رهبران اين مكتب مدعي آن هستند چيزي حتمي و اجتناب ناپذير است انقلابات كارگري مي بايستي در كشورهايي كه از رشد سرمايه داري بيشتري برخوردار بودند شكل مي گرفت اما برعكس مي بينيم در كشورهايي چون روسيه كه به ادعاي خود كمونيستها، هنوز فئوداليسم در آن كاملاً نابود نشده بود و سرمايه داري از آن چنان شكوفايي برخوردار نبود بزرگترين انقلاب كمونيستي به رهبري لنين شكل گرفت و در چين مائو نيروي جنگنده و انقلابي خويش را به جاي كارگران كارخانه از بين دهقانان استثمار شده ي روستايي انتخاب كرد و با يك جهش، بدون گذر از جامعه سرمايه داري به جامعه سوسياليسم پرش كرد.نيروي فيدل كاسترو و چگوار در آمريكاي لاتين و در كوباي عقب افتاده و غير صنعتي به وسيله ي جنگ چريكي حاكميت سوسياليسم را ايجاد و جنگ جهاني دوم اروپاي شرقي را بدون پيمودن سرمايه داري در مسير سوسياليسم قرار داد در تمام اين حركتها ما اصل و اساس و زيربنا را حركتهاي سياسي و فرهنگي مي بينيم و اينها مي رساند كه اين تحليل ماديگرانه كمونيسم از جامعه و مسير تحولات آن يك تحليل دور از واقع و صرفاً يك خيالبافي كودكانه است حتي در جوامع ما نيز بيشتر كمونيستها در مناطقي كه دچار فقر فرهنگي بيشتري هستند حضور زيادتري دارند چون در صورت صحت افكار كمونيستي كه آنها كمونيسم را فكر و ايده ي طبقه ي پيشرو جامعه يعني كارگران مي دانند جاي اين سؤال بسيار مناسب است كه چرا آنها بيشتر در مناطق كردنشين حضور يافته اند آيا طبقه ي متشكل كارگري در تهران و اصفهان حضور دارد يا در زمينهاي كوچك كشاورزي در كردستان؟ آيا در بغداد و بصره حضور دارند يا در روستاهاي شمال كردستان كه گاهاً از ابتدايي ترين پيشرفت اجتماعي نيز محروم شده اند؟ و اگر كمونيسم فكر طبقه ي كارگر است چرا داعيان به اين ايده و مرام اكثراً نازنينهاي پرورده شده ي خانواده هاي سرمايه داري هستند اكثر رهبران كمونيستي خودشان سرمايه دار، خان و زميندارند.آيا اين نمي رساند تمام آن چيزهايي كه كمونيستها مي گويند فقط فريبي براي توده هاي رنج كشيده و مظلوم است؟ در يكي از روستاها روزي در مسجد آبادي يكي از همين رهبران كمونيستي كه خانواده اش جزو سرمايه داران شهري هستند براي مردم سخنراني مي كند در حين سخنراني دست كشاورز زحمتكش روستايي را مي گيرد و مي گويد من فداي اين دستهاي پينه بسته شوم آن كشاورز محروم وقتي به زندگي خويش مي نگرد كه در تمام طول زندگي با ناراحتيها دست و پنجه نرم كرده از خود شرم مي كند كه جواب دندان شكني به آن سرمايه دار كمونيست ندهد، بلافاصله دستش را مي گيرد و آن را بلند مي كند و مي گويد: من هم فداي كارخانه ي قند پدرت برم و فداي مغازه هاي پارچه فروشي خانواده ات بشوم.


كمونيسم و مبارزات ملي
كمونيستها علي رغم عدم ايمان و اعتقاد به حركتهاي ملي و منطقه اي، خود را همساز با خواسته هاي حق خواهانه مردم كرده اند؛ از حقوق ملي مردم دم مي زنند در حاليكه بوق عقايد كمونيستها در مرحله ي مبارزات ملي هنوز طبقه ي پيشرو كارگر و روبناي فكريش كه كمونيسم باشد شكل نگرفته بنابراين در صورت صداقت بايد آنها در اين مقطع زماني حضور نداشته باشند ولي هم اكنون مي بينيم در اين مرحله كمونيستها كار سرمايه داران و بورژواها را انجام مي دهند.بايستي حل اين معما را از آنها بخواهيم.


كمونيستها ماكياوليست هستند
كمونيستها از اصول ماكياوليسم كه معتقدند هدف وسيله را توجيه مي كند استفاده مي كنند آنها براي حاكميت خويش و رسيدن به منافع خودشان هيچ اصلي در نظرشان محترم نيست براي مثال نگاهي به روند حركتهاي سياسي بعضي از احزاب كمونيستي منطقه نشان مي دهد كه براي رسيدن به اهداف خويش نوكري همه حكومتها را آزموده اند.از سازش با صدام گرفته تا همكاري با حكومتهاي ديگر منطقه تا سجده و تعظيم در مقابل زر و زور يعني آمريكا، كارنامه سياه ايشان است در حاليكه تا همين چند دهه ي اخير ايشان منادي شعارهاي ضد امپرياليستي و سرمايه داري بودند.


مشخصه اصلي جامعه كمونيستي
انگلس در يكي از كتابهايش تحت نام دولت و خانواده مي گويد: سه چيز مشخصه اصلي جامعه سرمايه دراي است و ما هنگامي به جامعه كمونيسم رسيده ايم كه جامعه فاقد آنها باشد كه عبارتند از: مالكيت، خانواده و دولت.بنابراين جامعه كمونيستي در نظر آقاي انگلس جامعه اي است كه در آن مالكيت، خانواده و دولت وجود نداشته باشد.راستي كمونيسم مثل اينكه خود را متعهد به اين مي داند كه با هر چيز كه ريشه در تمايلات دروني بشر دارد و برايش امري فطري است مبارزه كند.مالكيت به اين معنا كه انسان چيزي را مطلق به خودش بداند فطري است چون اگر چه انسان را قانوناً بشود از تصرف در مالش منع كرد اما مگر مي شود اعضاي مورد استفاده انسان را نيز از او گرفت؟ آيا هركس در نحوه ي بكار گيري اعضاي خويش خود را مالك و آزاد نمي بيند؟ ماركسيسم منشأ بدبختي هاي جامعه را در مالكيت و تسلط انسان مي داند و همين امر را موجب نزاع و اختلاف و استثمار معرفي مي كند بنابراين راهكار عملي را نابودي اين سلطه مي داند و چاره اي جز مبارزه با فطرت بشر در خود نمي بيند اما پيشنهاد اسلام اين است كه انسان در اين كار موفق نمي شود و خواه ناخواه بعد از مدتي امر فطري دوباره ظاهر مي شود و چاره اين نيست كه ما مال را از انسان بگيريم چون ثروت در حد ذات خويش تسلطي ندارد بلكه بياييد انسان را از اسارت خودش كه همه چيز را براي خود مي خواهد برهانيم.كمونيسم از انجام اين كار عاجز است در نتيجه اقدام به مصادره ثروتهاي مردم مي كند ولي در واقع با اين كار امكان تصرف بدون قيد و شرط در اموال عمومي را به رهبران كمونيسم مي دهد.دهقان روسي نان ندارد اما رهبران كمونيسم در كاخ كرملين زندگي افسانه اي دارند.كارگر روسي شب و روز تلاش مي كند اما خسته و كوفته با سختي زندگي مي گذراند در حاليكه رهبران كمونيسم سفرهاي خانوادگي و شخصي خويش را نيز با هواپيما و هلي كوپتر طي مي كنند، كشاورز رنج كشيده ي كُرد با نيت پاك نجات از ظلم و به خيال رهيدن از يوغ ستم كشته مي شود و شبهاي طولاني پاييز و روزهاي بلند بهار را در كوهستانهاي يخ بسته كردستان سپري مي كند ليكن رهبران خيالباف و مكار كمونيسم در اروپا بر سر ميزهاي مذاكره حرفهاي گنده تر از دهان سر مي دهند.پيشنهاد اسلام در مورد مالكيت اين است كه مالكيت باشد ولي راههاي تسلط بر آن قانونمند باشد.انسان از هر طريقي نبايد مالك شود و بعضي چيزها را از تملك خصوصي خارج مي كند و ضمناً حكومت را موظف مي كند ميدان مسابقه ي آزادي را با در اختيار گذاشتن امكانات مساوي براي همگان فراهم نمايد و در صورت جمع شدن ثروت مشروع باز به وسيله ي ماليات، ذكات و قانون ارث به تقسيم مجدد آن اقدام مي كند و با رغبت صاحب سرمايه را به خاطر كسب رضاي خداوند و سعادت اخروي با انفاق و بخشش وامي دارد و توضيح مبسوط اين مسئله را بايد در كتب متعدد فقهي و اقتصادي كه در اين زمينه نگاشته شده اند جست.جامعه اي كه در آن مردم مالك دسترنج خويش نيستند جامعه مرده اي است كه عشق و علاقه به كار و ابتكار در آن مي ميرد چنانكه مردم روسيه به خاطر اين نوع سيستم حكومتي علي رغم داشتن يك پنجم كل زمينهاي دنيا از لحاظ كشاورزي محتاج اروپا و آمريكا بودند و از تهيه ي خوراك خود عاجز بودند.يكي ديگر از امور فطري كه از تعرض كمونيسم در امان نبوده، خانواده است چون كمونيستها مي گويند خانواده نيز يكي از مظاهر مالكيت است بنابراين خاص سرمايه داري است و بايد از بين برود.هركس خواست از ديگري كام بگيرد، هيچكس را به خاطر اين امر نبايد مؤاخذه كرد و همين امر از ديد بالهوسان انگيزه ي گرايش به كمونيسم را افزايش داده است و شايد با قاطعيت بتوان گفت يكي از مهمترين انگيزه هاي روحي در گرايش به ماركسيسم و نفي خدا در زندگي، همين ميل بي حد و حصر به فساد جنسي است.يكي از افراد جداشده از حزب كمونيسم در خاطرات خويش مي گويد: ما در يكي از مناطق كردستان در حال رايزني نظامي سياسي بوديم، منصور حكمت رهبر حزب همراه زنش از منطقه ي ما بازديد كرد، زن منصور حكمت با يك شورت و يك دامن كوتاه و پاهاي لخت همراه شوهرش در محفل حضور داشت، افراد ما اكثراً به جاي گوش دادن به سخنان ايشان به دامن همسرش مي نگريستند، بعد از بازگشت آقاي حكمت، تا مدتها افراد ما بخاطر داشتن اعتقادات بورژوائي از طرف حزب مورد بازگوي قرار داشتند كه چرا شما از اين حضور نارحت بوده ايد اگر كسي مي خواست با زني باشد كافي بود به تشكيلات اعلام كند.روزي يكي از افراد ما متوجه مي شود كه ديگري با همسرش همبستر شده، هنگامي كه اعتراض مي كند يكي از رهبران به او مي گويد: شما چرا اين افكار بورژوازي را از خود دور نمي كنيد، مگر همين مسئله هم براي من پيش نيامد، خوب چه اشكالي دارد، زن كه ملك تو نيست، او با رضايت خاطر اين كار را كرده است و سرانجام همين امر باعث شد خيلي ها كه زن گرفتند از ترس اين برخوردها و توبيخها و مؤاخذه ها از حزب كنار بكشند.اما تهي كردن ديگران از معاني انسانيت مرزي دارد و مطمئناً مردم شرافتمند اجازه ي حاكميت رهبري خويش را به چنان بالهوساني نخواهند داد.نفي دولت نيز تنها شعاري بيش نيست چون كمونيستها در هر كجا به حاكميت رسيدند دولتهايي قوي و محكم براي حفاظت از منافع خويش ايجاد كردند و اصل اين انديشه نيز خطاست؛ چون همه ي خطاها كه ريشه در اجتماع ندارند بلكه اصل و اساس همه ي خطاها ميل سركش آدمي است كه اگر مهار نشود سر به طغيان خواهد زد و در شكل استثمار انسانها در جامعه تبلور خواهد يافت و مهار آن تنها در سايه بندگي خداست كه كمونيسم با آن وداع كرده است و دشمني و كينه ي خويش را با خدا در جهت حاكميت خداوندگاران دروغين كه رهبران حزب كمونيست باشند اعلام نموده است.در عصر حاضر چون دوران ظهور انبياء الهي ما بعنوان رسولان رسول رب العالمين همان پيام را سر داده ايم اي مردم پروردگاري را كه خالق شما و پيشينيان شماست بپرستيد.هيچ معبود به حقي جز الله وجود ندارد الله را عبادت كنيد تا رستگار شويد تنها رمز موفقيت شما در زندگي پيروي از رسولان رب العالمين است به اسلام روي آوريد تا نجات يابيد قيامت نزديك است و جهنم در كمين ستمكاران است قبل از اينكه عذاب خداوند شما را در بر گيرد خود را در يابيد.مسلمان شويد كه غير از اسلام خطاست و چون كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و در نهايت خود را فراموشي نمودن.هركس به سوي خدا و دين خاتمش دعوت نكند گمراه است بنابراين با گفتن لا اله الا الله و قبول كردن رسالت رسول الله صلی الله علیه وسلم متعهدانه مسلمان شويد و با نفي هرگونه حاكميت و مكتبي غير از اسلام راستين اسباب قدر الله تعالي در حاكميت مجدد دين حق گرديم.



برچسب:, :: ::  نويسنده : ADV

 

فلسفه ایرانی به اندیشه‌ها و سنن فلسفی ایرانی باستان بر می‌گردد که از اندیشه‌های باستانی هندوآریایی آغاز می‌شود که بعدها همین اندیشه‌ها تحت تاثیر دین زرتشتی قرار گرفتند و مکتب زرتشت را تشکیل دادند براساس دایرةالمعارف فلسفه آکسفورد تاریخ موضوع و دانش فلسفه به هندوآریایی‌های ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد می‌رسد. این دایرةالمعارف اضافه می‌کند که پس از آن فلسفه زرتشتی از طریق یهودیت وارد اندیشه غربی و نهایتا افلاطونی می‌شود. اما هیچگاه تاثیر فلسفه ایرانی تا اندازه تاثیر متقابل یونان بر ایران نمی‌شود. از جمله فلاسفه این دوره می‌توان به استون و پالس پارسی و مانی و مزدک اشاره کرد.

سرتاسر تاریخ ایران را به دلیل تغییرات قابل توجه سیاسی اجتماعی متاثر از حملات قوم عرب و مغول پهنه فراخی از اندیشه‌های فلسفی پوشانده‌است. از ایران باستان و آموزه‌های زرتشتی تا مکاتب پروتستانیسم مانوی و مزدکی و زروانیه که پیش از اسلام ظهور کردند و البته متاخر تمام آن‌ها فلسفه اسلامی که با فجر اسلام تاکنون تاثیرگذارترین اندیشه فلسفی را از آن خود کرده‌است.

بر اثر کنش و واکنش‌های عقیدتی صدر اسلام میان عقاید فلسفی زرتشتی و مانوی و اسلام و یهودیت و فلسفه یونانی، فلسفه اسلام یا کلام ظهور کرد و از دوره‌های تسنن و تشیعی که ایران طی کرده‌است فلسفه ایرانی اسلام شکل کنونی را بر خود گرفته‌است. مکتب اشراق و حکمت متعالیه به عنوان دو مکتب اساسی فلسفه ایرانی شناخته می‌شوند. از جمله مهمترین فلاسفه این دوره می‌توان به ابن سینا اشاره كرد.

 



برچسب:, :: ::  نويسنده : ADV


 

آیا شما واقعا" عاشقید ؟! - 20 راه برای تشخیص عشق واقعی
گرایش بین زن و مرد در نوع خود میتواند مفید یا مضر باشد . البته بیشتر ما حداقل یک بار در زندگی تمایل قوی را نسبت به فرد مخالف حس کرده ایم ، خوب! ، این حس در مورد روابط معمولی شاید بتواند موثر باشد ولی در مورد مسئله ی ازدواج اگر بخواهیم تنها با اکتفا به این تمایلات و بدون توجه به معیارهای دیگر روان شناسی ،تصمیمی بگیریم ، ویران کننده است ، چرا که نتیجه ای جز رنج ، ترس از آینده ، تحلیل انرژی و در آخر ، در فاصله زمانی کم دچار افسردگی و سرخوردگی می شویم ! ، در تنهایی و با صداقت کامل با خود به نکات زیر توجه کنید . مطمئنا" در آخر می توانید به این سوال پاسخ دهید که آیا شما واقعا" عاشق هستید یا ... ؟!:
یک تمایل و گرایش مفید چیست ؟ چطور می توانید بفهمید که شخص مورد علاقه شما همان کسی است که می خواهید ؟!
1-با او بسیار راحت هستید ، گویی که سالهاست او را می شناسید .
2-در بسیاری از موارد با یکدیگر هم عقیده هستید مثل باورهای فردی ، ارزشها، اهداف و فلسفه ی زندگی .
3-وجود حس تساوی با هم ، به طوری که هیچ کدام از شما دو نفر ، خود را برتر از دیگری نمی داند.
4-از امور روزمره یکدیگر آگاه هستید و در این روابط برای هم حس سرزندگی و شادابی روحی را به ارمغان می آورید.
5-با یکدیگر راحت هستید و احساس غریبی نمی کنید ، روز به روز شادی و صمیمیت بین شما بیشتر می شود.
6- روح و روان یکدیگر را با توجهات متقابل ، تحسین ، تایید و تمجیدها زنده می کنید و به این صورت است که زندگی رمانتیکی را تجربه خواهید کرد.
7-از اینکه اوقات بیشتری را در کنار هم باشید لذت می برید و از هم خسته نمی شوید !
8-همیشه نسبت به او گرایش دارید و این حس با هم بودن بیشتر و بیشتر می شود.
9-در همه حال برای پیشرفت یکدیگر تلاش می کنید ولی نه در آن حد که هر یک از شما احیانا" استقلال شخصی خود را از دست داده باشید!
10- در حفظ صمیمیت بیشتر رابطه و حل مشکلات زندگیتان در مقایسه با زوج هایی که بدون این حس و تنها بطور رسمی با هم ازدواج کرده اند ، موفق تر هستید.
11- با هم گرم ، قابل انعطاف ،صمیمی ، رئوف و دلسوز یکدیگر هستید و و هر دو بر آنید تا این این عواطف هر روز افزون شود.
12- براحتی از اشتباهات هم چشم پوشی می کنید و دوباره روابط شما به همان نزدیکی قبل باقی است .
13- احساس می کنید که متعلق به هم هستید ( البته این حالت نباید با احساس تحت کنترل بودن یا مالکیت همراه باشد) و دیگران شما را زوجی خوشبخت و جدانشدنی می دانند.
14- با گذشت ، فداکاری و بزرگ نکردن اشتباهات یکدیگر ، در کنار هم احساس امنیت می کنید و هیچ ترسی بابت از دست دادن هم ندارید .
15 – عواطف و امیال جنسی شما نسبت به هم بسیار قوی و غیر قابل اجتناب است.
16- نا خود آگاه احساسات و عواطف جنسی خود را نسبت به هم نشان می دهید و نه از روی عادت ، در این حالت است که امنیت روحی ایجاد می شود و خیال هر دو طرف بابت عدم وجود انحرافات اخلاقی در یکدیگر راحت است .
17- همیشه در دسترس هم هستید و می توانید روی وجود هم حساب کنید.
18- بین شما انرژی های مثبت زیادی است که حس اشتیاق به زندگی را افزون می کند .
19- با گذشت زمان روابط شما مستحکم تر شده است .
20- روابط شما طوری بر یکدیگر تاثیر داشته که اگر با خودتان رو راست باشید می بینید که شما شخصی بهتر و متفاوت نسبت به گذشته هستید.
امیدورایم پس از تمرکز روی مطالب فوق ، رابطه ای که در ذهن داشتید همانی باشد که خواستید ، در غیر این صورت بهتراست تجدید نظر کنید ، بدون شک قطع رابطه ی غلط با وجود وابستگی ، بسیار دردآور است ولی این درد بیشتر از رنجی نیست که با ادامه این رابطه مجبور می شوید تا آخر عمر تحمل کنید .


                                         



برچسب:تشخيص عشق واقعي, :: ::  نويسنده : ADV

از پیشوایان‌ اسلام‌، روایاتی‌ وجود دارد مبنی‌ بر این‌ که‌ زردشتیان‌ پیامبری‌ داشتند و او صاحب‌ کتاب‌ آسمانی‌ بود، لیکن‌ بعداً از بین‌ رفت‌.
طبق‌ این‌ دیدگاه‌: آیینی‌ که‌ زرتشت‌ به‌ جهانیان‌ عرضه‌ داشت‌، آیین‌ توحیدی‌ بود و به‌ مبدأ و معاد و هدایت‌ شریعتی‌ خداوندی‌ و نبوت‌ معتقد بود.
شهید مرتضی‌ مطهری‌ می‌گوید: "آن‌ چه‌ در مورد زرتشت‌ محقق‌ است‌ این‌ که‌ او مردم را به‌ توحید در عبادت‌ دعوت‌ می‌کرد. اهورامزدا از نظر شخص‌ زرتشت‌ نام‌ خدای‌ نادیده‌، خالق‌ جهان‌ و انسان‌ است‌، و تنها موجودی‌ است‌ که‌ شایسته‌ پرستش‌ است‌."
زرتشتی‌ها معتقدند که‌ روح‌ آدمی‌ پس‌ از مرگ‌ در عالم‌ دیگری‌ زندگی‌ می‌کند و زندگی‌ او براساس‌ کارهای‌ دنیوی‌اش‌ می‌باشد. فرد اگر نیکوکار باشد، در زندگی‌ پس‌ از مرگ‌، متنعم‌ می‌شود و از زشتکاری‌ خویش‌ معذب‌ می‌گردد.
آنان‌ به‌ بهشت‌، جهنم‌ و« اعراف‌» اعتقاد دارند.
در این‌ باورها (مبدأ، معاد و نبوت‌ عامه‌) بین‌ اسلام‌ و زرتشت‌ اشتراک‌ هست‌. در مسائل‌ اخلاقی‌ همانند راستگویی‌ و پرهیز از دروغ‌ نیز دو آیین‌ تا حدودی‌ مشترک‌اند. از آن جایی‌ که‌ شعار زرتشتیان‌ پندار نیک‌، گفتار نیک‌ و کردار نیک‌ است‌، و می‌گویند: راستگویی‌ آدمی‌ را بهشت‌ و دروغگویی‌ به‌ جهنم‌ سوق‌ می‌دهد. شبیه‌ این‌ اعتقاد در اسلام‌ هم‌ وجود دارد که‌ گفته‌ شده‌: نجات‌ در صداقت‌ و هلاکت‌ در دروغگویی‌ است.‌
اما جدای‌ از این‌ چند امر مشترک‌، در بسیاری‌ از امور تفاوت‌ هست‌، مثلاً دین‌ اسلام‌ بر محور رهنمودهای‌ پیامبر اسلام‌، وحی‌ به‌ حضرت‌ و قرآن‌ قرار دارد که‌ زرتشتی‌ها این امور را قبول‌ ندارند.
آنان‌ آتش‌ را مقدس‌ می‌شمارند و در آتشکده‌ها آتش‌ را فروزان‌ نگاه‌ می‌دارند. پیراهن‌ مقدس‌ « سدره‌» را طی‌ مراسمی‌ به‌ تن‌ پسران‌ می‌پوشانند و ریسمان‌ مقدس‌ «کستی‌» را بر کمرشان‌ می‌بندند. کالبد‌ مردگان‌ را در« برج‌ خاموش»‌ یا در« دخمه‌» می‌نهند و آن‌ را غذای‌ لاشخورها می‌سازند.این‌ها را مسلمانان‌ قبول‌ ندارند.
در اعتقاد زرتشتیان‌ جهان‌ از دو نظام‌ خیر و شر تشکیل‌ شده‌ است‌. ذات‌ خوب‌ به‌ همراه‌ شش‌ فرشته‌ روح‌های‌ جاویدان‌ و ازلی‌ را تشکیل‌ می‌دهند.و ذات‌ به‌ همراه‌ شش‌ فرشتة‌ شر، هفت‌ روح‌ خبیث‌ را تشکیل‌ می‌دهند.
زردشتی‌ها‌ به‌ ازدواج‌ با محارم‌ روی‌ می‌آورند،که‌ در اسلام‌ پذیرفته‌ شده‌ نیست‌ در اسلام‌ امهات‌ مسائل‌ احکامی‌ و آنچه‌ که‌ به‌ عنوان‌ فروغ‌ دین‌ معروف‌ است‌، در ده‌ عنوان‌: نماز، روزه‌، حج‌، جهاد، امر به‌ معروف‌، نهی‌ از منکر، زکات‌، تولی‌ و تبری‌، خلاصه‌ می‌شود که‌ این‌ها را زردشتی‌ها قبول‌ ندارند.



برچسب:تشابه اسلام با زرتشت, :: ::  نويسنده : ADV